مادر با او تماس گرفت و از او خواست مقداری میوه را پوست بکند و آن ها را آماده روی میز بگذارد. هیچ وقت دلیل کارهای مادرش را نمی فهمید. تأکید مادر بر روی پوست کندن میوه ها بیشتر گیجش کرده بود. به هر ترفندی بود سعی کرد میوه هی پوست گرفته را تا رسیدن مادر تازه نگه دارد اما وقتی مادر از راه رسید میوه ها شادابی و طراوتشان را از دست داده بودند. هنوز منتظر بود تا دلیل کار مادر را بداند. مادر هدیه کادو شده ای را به او داد و گفت: دلیل کارم اینجاست. من نمی خواهم تو مثل این میوه ها طراوت و تازگی ات را از دست بدی عزیزم. درون بسته هدیه یک چادر بود.
منبع: هفته نامه ی حیات طیّبه
برای مشاهده تصویر در ساز بزرگ، روی آن کلیک کنید.